.
۱. خب انتظار داشتم هرماه بتوانم یه گزارش پیشرفت بدهم. از این ایدهای که به یاد و خاطره کیان توی ذهنم داشتم و میپروراند. ولی نشد. هم به دلیل سختی ایده و هم به دلیل سختی روزگار. اما این سومین پست میتونه چیزهایی رو دقیق کنه.
۲.علیرغم پیشداوری خیلی از دوستان و نادوستان ، تلاشم بر اینه که ایده و طرح این مرکز/موزه علم برای کودکان ایران باشه نه یک شهر به خصوص . توی متنم هم به نوعی اشاره شده بود. بنابراین چیزی که در هرکجای ایران بتواند اجرایی شود و هر کودکی بتواند از آن بهره ببرد اصل بنیادی طراحی خواهد بود.
۳.از ایده موزه سیار چندان استقبال نمیکنم . تجربیات بسیار ناخوشایندی از آن داریم. من حداقل ۳۰ ساله که این ایده را میبینم که هی اجرا میشود و رها میشود در بیابان مدیریت و اجرا.
۴.خلق کردن ،لذت بردن، آموختن، یه اصل بنیادی این طراحی من خواهد بود. این سه ، تجربهی کودکی من است . تقریبا روی همین تجربه پیش خواهم رفت.
۵.دوستان زیادی ، خیلی زیاد از هر صنف و گروهی به من پیغام دادند و ابراز علاقه برای مشارکت در طراحی کردهاند. از همه شان ممنونم و در نیمه تابستان اعلام عمومی میکنم که به شکلی دور هم جمع شویم و ایدهافزایی کنیم. مشتاق و نیازمند کمکهایتان هستم .
۶.تا الان چه کردهام؟ مروری بر کتابهای درسی اول تا سال هفتم کردهام تا محتوای علمی شان را مرور کنم. آزمایشهایی که دارند ، موضوعاتی که دارند و .... در این مرحله به کمک خانوادههایی که بچه مدرسهای دارند عجیب نیاز دارم . بنابراین ....به گوش باشید که یکی دو هفته دیگر یک فراخوان میدهم ....
۷. ایدههای مفهومی و موضوعی را نوشتهام.بیش از ۶۰ آیتم ابزاری تا الان شده است...که باید تکمیل شوند و بعد برای طراحیشان فکر کنیم.
۸. درباره شکل و شمایل اجرایی هنوز به نتیجهای نرسیدهام و انبوهی از مدلهای جهانی را دیدهام و فهرست کردهام .
۹. همین. سخت و آرام ولی پیوسته و محکم جلو میبرم قصه را . مراقب خودتان باشید و امیدوار
.
همانطور که در چند پست قبلتر اعلام کردم ، قصد دارم در مدت یکسال طراحی یک مرکز علم/موزه علم برای کودکان و نوجوانان ایران زمین را به انجام برسانم. این کار با یاد و خاطره ی کیان پیرفلک انجام میشود. حتی اگر توانش را هم داشتم،باز ترجیح میدادم این کار با مشارکت جمع بزرگی از متخصصان در حوزه های مختلف انجام بگیرد و از آن بیشتر ،دوست دارم جمع بزرگی از مردم ایران در انجام طراحی اش سهیم باشند. و هرماه گزارشی از پیشرفت کار ارائه میکنم.
در اولین گزارش ، همکاری دو تیم کار بلد و پر انگیزه در همراهی با من برای طراحی را اعلام میکنم. پلتفرم تهران @tehran.platform ، آتلیه معماری خوش ذوق و بسیار خلاق که در پروژه های موزهای سالهای اخیرم از همکاری و همراهیشان بهره برده ام و نقطه قوت پروژه هایم بودهاند طراحی معماری و مبلمان این پروژه را برعهده گرفتند. شرکت هوش خلاق(ای کیو سای @eqsci ) ، که جمعی جوان و بسیار پرشور و کاربلد در طرح و اجرای پارکهای تجربه و اکتشاف هستند طراحی مکانیزمهای این مرکز/موزه علم را برعهده گرفته اند.
جدا از این ، میخواهم از دوستان گرافیستی که در طراحی لوگو و لوگو تایپ مهارت داشته و علاقه به همکاری داوطلبانه در این پروژه دارند درخواست کنم تا یک پورتفولیوی مختصر برایم ارسال کنند تا کار طراحی نشان این موزه/مرکز علم را آغاز کنیم. لطفا پورتفولیو را به ایمیل [email protected] ارسال کنید.
خبرهای آتی این پروژه را همینجا میتوانید دنبال کنید.
.
۱.غم و خشم توامان کمتر سراغم اومده توی زندگی. و معمولا برای توفان احساساتم راهی میابم. از خاموشی و سکوت تا کارکردن بیوقفه. به فراخور شرایط و حس و حالم. اما این روزها به خصوص پس از کشته شدن آن پسرکِ شیرین زبانِ جویای اختراع، کیان، حال غریبی دارم آمیخته از ترس و غم و خشم و رویا که چارهای نمیشناسم برایش.
۲.داشتم فکر میکردم چه باید بکنم جز غصه خوردن یا فریاد کشیدن و مشت نشان دادن. که چاره نیستند . به رویاهای کیان فکر میکردم بر حسب آنچه شنیدهایم. و فکر کردمچه بسیارند چنین کودکانی که در چنبره فقر دانایی تصمیمگیران کشور ماندهاند...
۳. من شیفتهی آموزش هستم . من طراح موزه هستم.من معلمی کردهام سالهای سال و مدعیام این کار را بلد هستن با ظرافتهایش...خب.منتظر چه بمانم.
۴.از ۲۸ آبان امسال یک سال به خودم فرصت دادم مرکز علمی طراحی کنم به یاد کیان و همهی کودکانی که در این روزها به ناحق کشته شدند . و همهی آن بیشترهایی که آسیب دیدهاند .مرکزی علمی درخور و شایسته و تمهیدی برایش بچینم که در هرجای ایران کودکی علاقمند بود بتواند از عمدهی آن استفاده کند. تمام آنچه از طراحی موزه و مرکز علم میدانم ، تمام روابط دوستانهام و اعتباری(اگر)دارم را برای این قصهای که در ذهنم پرورانده و ساختهام به کار میبندم . امیدوارم و ناچارم که چنین کاری را به سرانجام برسانم .
۵.این ادای دِین کوچکی است از من برای کودکان و صدالبته همهی ایرانیانی که چشم امید به فرداها دارند . این قرضی است که به همه دارم و به شرط بقا و زنده بودن به نتیجه میرسانمش.
.
۱. امروز بعد ازظهر بالاخره یک ویدئوی کوتاه (۸ دقیقه تقریبا) ساختم و روی یوتیوب منتشر کردم. درباره اروپاکلیپر، سفینهای که سال آتی به سمت مشتری و قمری، اروپا میره تا این قمر رو بررسی کنه.چرا؟ چون حدس میزنیم اونجا برای شکلگیری و حمایت از نوعی حیات ،جای خوبی باشه....و شاید یه مدل حیات فرازمینی رو برای اولین بار همین بیخگوش خودمون بیابیم. اسم اینمجموعه ویدئوها رو هم به پیشنهاد ماندنی جان گذاشتم "قرصجوشان" اسم بانمکیه. و البته با معنی. نه؟
۲.دوستانی پرسیدند و گفتند که چرا ویدئوها رو اینجا یا تلگرام منتشر نمیکنم و دلیلشون هم راحتتر بودن دسترسشون. یه توضیح کوچیک بدم. نه فقط برای قرص جوشان. برای هر کسی که توی ایران داره محتوای ویدئویی مطلوبتون رو میسازه و روی یوتیوب منتشر میکنه لطفا بروید و اونجا سابسکرایب کنید و از اونجا ببینید . تولیدکنندههای ویدئو که به طور مستقل و مستقیم اسپانسر ندارند از شما هم که پول نمیگیرند برای تولیدشون(که فکر کنم بدونید چقدر کار میبره و زمان و هزینه)همین ۸ دقیقهی من بیش از یک روز کار کامل(یعنی بیش از ۲۴ ساعت) زمان برده...!!!! اما وقتی شما یوتیوب را دنبال میکنید و آمار تماشایش را بالا میبرید احتمال یا شانس درآمدزایی غیر مستقیم از طریق یوتیوب را بالا میبرید. درحالی که در تلگرام اصلا و در اینستاگرام هم تقریبا اصلا این امکان برای ما وجود ندارد. پس خساست نکنید در لطفتان.
۳.دوستان دیگری پرسیدند "برعکس" چی شد؟ خب فعلا قرار نیست قرص جوشان جای برعکس را بگیرد...هرکدام کار خودشان را میکنند و سعی میکنم مرتبش کنم. من آدم تجربهگرایی هستم و فعلا دارم این مدیاها را تست میکنم تا ببینم کدام بهتر و دقیقتر هدف مرا در آموزش پیش میبرد...فعلا هردوتا دنبال میکنم. پادکست و ویدئو کست.
۴. چشم به راه شما در یوتیوب هستم...لینکش هم اون بالا توی بخش بایو هست.ممنون اگر یوتیوب مرا( و هرکسی که محتوای تولیدکردهاش را دوست دارید) دنبال کنید و نظر بدهید تا بتوانم کیفیتش را هم بهتر کنم.
۵. دوستتون دارم.
.
۱. آلبرکامو بعد از کشتار قیام مردم مجارستان در پیغامی به نشست نویسندگان مجار گفته بود:رژیمهای تمامیتخواه متحدانی بهتر از فراموشی و خستگی ندارند .پس دستور کار ما واضح است.حافظه و پایداری .
۲.بابا وقتی فوت کرد یکی از چندین پیک بزرگ کرونا توی کشور رایج بود. بابا از کرونا فوت نشد ولی از قربانیان ثانویه کرونا محسوب میشد.بیماری قدیمی ریوی و خونی در کرونا کارش را کرد و بعد از ۳ ماه بیمارستان بودن و احتمالا میکس ویروس و نارساییها اورا از پا درآورد به علاوه اثر روانی حاصل از ندیدنش و عدم ملاقات و...روزهای سختی برای من و ما و همهی شماها بود...بود و هست.
۳.حالا جمعی از متخصصان حوزه سلامت و همهگیرشناس و محیط زیست، مقالهای نوشتهآمد و در مسیر انتشارش هستند که به بررسی کمّی تاخیر واکسیناسیون در دوره کووید-۱۹ در ایران میپردازد. اینکه چی میشد اگر زودتر و سریعتر واکسیناسیون انجام میشد.جدا از اهمیت علمی و درسهایی که برای جامعه جهانی خواهد داشت، این مقاله را بخشی از توصیه آلبرکامو میدانم.
۴. به شکل خلاصه اگر گفته شود اینکه: واکسیناسیون سریع همچون آنچیزی که در ترکیه یا کشورهای جنوبی خلیجفارس انجام شد اگر در کشور میداشتیم، اگر انکار واقعیت توسط مسئولان رخ نمیداد،اگر فرمایشات فرادستانه ی بی منطق و سیاستزده رخ نمیداد و اگر حامیان ابلهی از جنس مردم کوچه و خیابان به لیسیدن در و دیوار مشغول نمیشدند و پیاده نظام آن سیاستورزان نمیشدند ۵۰هزار تا ۷۵هزار جانِ عزیز ، زنده میماند.و این فقط یک عدد نیست. مفهومی بیش از عدد را دارد.
۵. وقتی یک نفر میمیرد، همراهش چند ده وابسته اتفاق مستقیم و غیر مستقیم میمرد یا با بیچارگی دست و پنجه نرم میکند. خانوادههایی که فروپاشیده میشود، کسب و کارهایی که خاموش میشود، روانهایی که پریشان میشود. کافی بود سیاستورزان کشور جای توهم ، واقعانگار میبودند تا ۵۰ تا ۷۵ هزار نفر مستقیم زنده میماندند و چندصدهزار نفر(شاید-غیر مستقیم) سالم می ماندند.
پ.ن. نمودار دوم، خط سیاه آمار کشته های کووید در ایرانه و خط صورتی آمار محاسباتی کشتهها اگر واکسیناسیون به هنگام و موثر انجام میشد.
.
۱.دوستان نزدیکتر و قدیمیتر ميدونند که چقدر دل به معلمی بستهام. از وقتی کار کردن رو آغاز کرده ام معلمی پیشه ام بوده. به شکلها و به سطوح مختلف .در قالبهای جدید و در قامتهای تازه.معلمی اصل و قصهی منه. و حالا دو هفتهای هست که بعد از مدت نسبتا طولانی دارم آنلاین درس میدم. نجوم آماتوری که علاقهی ذوقی منه و آموزش علومهمراه که چیزیه به شکل آموزش تازه آغازش کردهام. طراحی تازهای برای قصههای طولانی پیش رو. برحسب نیازی که فکر میکنم همه گرفتارش خواهیم بود.
۲.ساعت کلاس نجوم مقدماتی رو ۹.۵ تا ۱۱ شب گذاشتهام. کلاس علومهمراه رو جمعه ۸.۵ تا ۱۰( که امروز تا ۱۱.۱۰ طول کشید!) هردو انرژی بسیاری میبره و امروز به ماندنیمیگفتم فکر کنم عوارض سن دارهدخودش رو نشونمیده. حسابی خسته میشم. یادش بخیر گیاهی رو. میگفت یک ساعت تدریس نثل بریدن تنهی یک درخته. انرژی بر. اونوقتها جوان بودم و نمیفهمیدم.
۳.به هرم آموزشی نگاه کنید. شما اگر چیزی رو میخواهید یادبگیرندمیتونید برید سر کلاسی که یکی داره درس میده ...یاد میگیرید ولی اندک. ولی به جاش با هزارتا اگر و اما خوبه که اون موضوع رو تدریسش کنید. عمق آموختنتون ۹۰ درصد میشه.یک آموختن فعال و عمیق . حالا البته که برای معلمی کردن و همزمان یادگرفتن تمام مراحل قبلی رو باید گذرونده باشید....باید گذرونده باشید. نمیشه یهو بپرید توی مرحله آخر و بشه همین فاجعهای که به اسم آموزش اینجا شاهدیم.
۴.دوره نجوم رو طراحی مجدد وتازهای کردهام قدیمها توی رصدخونه هر ۵ سال یکبار با معلما مینشستیم به طراحی سرفصل تازه...و چه موفق بودیم....یادباد. حالا بعد از مدتها طراحی تازه کردم و چه سرکیف اومده.ام. دارم برای کودکان هم دوره تازه میچینم. اگر از آب دربیاد اونم شروع میکنم...و اینکلاس آموزش علوم همراه. هرچی از ارزشش بگمکمه. برای خودم و برای افرادی که سرکلاسند. به نظرم کار خوبی است. بیشتر مینویسم ازش .
۵. دوستان زیادی برای کلاس نجوم درخواست دادهاند متاسفانه این دوره پر شده. دوره جدید را به زودی اعلاممیکنم. چشم.
۶. آموزش چه قصهی یکتایی است و چه فقیریم ما.
پ.ن. عکس دوم پس از ۳ ساعت تدریس پیوسته یک لیوان بزرگ فالوده طالبی خنک حقمه دیگه
.
۱.دوستان قدیمیتر این صفحه و دنیای واقعی ميدونند که ارادت من به همبرگر چقدره. برگر بهترین خوراکی دنیاست به نظرم.اصلا برگر یه خرده فرهنگ در بین آشپزیها و بین خوراکیهاست. هزار هزار داستان داره،تاریخچه داره.توی فرهنگها شکل و محتوا ساخته شده براش ،رسپیهای نو به نو براش ساخته شده و....
۲.امروز روز جهانی برگر هستش . ۲۸ می هرسال روزیه برای بزرگداشت این خرده فرهنگ باشکوه،خوشطعم و سخت خورد....
۳.هرکسی یه جوری برگر میسازه. همشونم محترمند. هرچند سلیقه و ذائقه من خیلی کلاسیک و اصولگرایانه است. گوشت انتخابی، نوع آماده سازی حتی چیدمان برگر برایم اصولی داره که ازش کوتاه نمیام و البته از آدمهای حرفهای و باکلاس جهانی و ایرانی یادش گرفتم.خوبی عصرتازه اینه.
۴.برگر یه غذای چند حسیه.یعنی همونقدر که چشایی توی خوردنش و درکش کار میکنه لامسه هم نقش داره و حتی شنوایی هم!باور نمیکنید؟ اگر با دنیای برگر آشنا نباشید باور کردنش سخته.ولی از من بشنوید که واقعا همینه.
۵.مدتهاست یک کتاب کوچک برگر نوشتهام . البته نه به عنوان یک کتاب آشپزی (که هست )به عنوان یک کتاب علم عمومی...جذاب شده و این روزا دارم برای تصویرگریش تصمیمهای نهایی رو میگیرم.و به زودی منتشرش میکنم...
۶. اگر درباره برگر ساختن کلاسیک توی خونه میخواهید بدونید توی هایلایتهای عشق آشپزی مفصل درباره برگر نوشتهام...تماشاش کنید.
۷. امروز روز برگره. منتظر چی هستید؟ ناهار یا شام به خودتون برگر هدیه بدید. و یادتون نره که برگر یه فست فود نیست...بنابراین سعی کنید از فستفودیها برگر نگیرید. یا خودتون بسازید توی خونه یا از یه رستوران درست درمون تهیه کنیدش.
نوش جانتان.
پ.ن. این تصاویر از مراسم برگر خورانِ آخر سال ۱۴۰۱ بود. به میزبانی جمعی از دوستان معمارم.
.
با یه کوچولو تاخیر ، اومدیم. تاخیری که اینبار خیلی هم خودخواسته بود . هاگیرواگیر قصهاش بودن همراه هم توی گیر و دارای روزگارمونه. دوستای قدیمی خوب ميدونند اسنو و دوستای جدیدتر هم زودی متوجه این قصه میشوند.
اینبار که میخواستیم از شانس بگیم نشد، شانسش رو نداشتیم. سرعت رخدادن تحولات اونقدر زیاده که موضوع کم نمیاد برای ما آدمهای ایرانی ...خلاصه . از اکباتان و قصهی کافهاش گفتیم و شنیدیم به خصوص که ما یه نماینده هم اونجا داریم و اتفاقا پیش درآمد همین داستان رو قبلا هم دربارهاش صحبت کرده بودیم.( سلام عباس آقا😅) اما خب کار به اینجا رسید که میدونید و ماندنی چیزی که کمتر میشنویم از این رخداد را نظر داشت و دربارهاش گفت(تازه میخواست بیشتر بگه که ما ظاهرا نگذاشتیم) بعد قصهی آب و فرزاندآوری و چیزهای دیگه گفته شد و اون موتوری لعنتی هزاربار حرفمون رو قطع کرد و ...از مسواک زدن نزدن گفتیم. چون اسپانسرمون این بار MISSWAKE بود که محصولات بهداشت دهان و دندان خوب و پرفروشی داره توی ایران. از مسواک بگیر تا خمیر دندان و نخ دندان و دهانشویه...روی عکس تگ کردمشون و اینجا هم که هست. @misswakeiran پیجشون جدا از معرفی محصولات کلی اطلاعات درباره دندان و سلامتش داره که میارزه هرازگاهی بهشون سر بزنید و اطلاعات درجه یک و سالم بگیرید ازشون.
بشنوید، بازنشرمون کنید به دوستانتون اطلاع بدید، لذت ببرید و ببریم از بودنمون کنار هم دیگه.
.
۱. چند روز پیشتر داشتم فکر میکردم مطلب جالبی که خوانده بودم رو خلاصه کنم و براتون بگم. حتی شروعش هم کردم.وسطای کار یهو به خودم اومدم و دست از کار کشیدم و بیخیالش شدم..موضوعش درباره صداهای تولید شده کف جنگلها بود...
۲.دوستانی که هاگیرواگیر گوش میدهند میدانند که من بارها به شوخی و جدی گفتهام پادکست چنل بی رو دوست ندارم و مدتها دستمایه شوخیهای من و سیاوش و ماندنی بوده. و البته که رگههای شوخی توی این نظر بیشتر از جدیهاشه...و همواره هم پرسش دوستان بوده که چرا آخه؟
۳. من اهل این شاخه به اون شاخه پریدنم. بسیار هم زیاد . خوبه؟ به نظرم بله. حالا اما و اگر و قصه زیاد داره . شاید وقتی دربارهاش نوشتم.اما اینکه چیزی را خلاصه کنم...حاشا و کلا. شاید درباره چیزی کم بخوانم یا کم بگویم و بنویسم. اما خلاصه؟ هرگز...خلاصه کردن یعنی کشتن روح و قصه. و کیه که ندونه من مشتاق و سرسپردهی قصهها...با معنی روایت narrative هستم...روایتی تا حد ممکن کامل و جامع.خلاصه کردن و ارائهی اون، روایت تازهای میسازه(اگر بسازه)که چیزی از جنس توهم به دانستن را به ارمغان میاره.برای همین از خلاصه کردن و عرضهاش لذت نمیبرم.
۴. سرعت. شاید مقصر اصلی در بازار خلاصهسازان همین کیفیت باشه. سرعت.سرعت باعث میشه از همه زوایا و کیفیتهای فضایی یکامر کوتاه بیاییم.هرچیزی قابلیت زائد بودن پیدا کنه، قابل حذف شدن باشه. حداقلی بشه.حتی سلیقههامون و از اونمهمتر نیازهامون. این با مینیمال شدن فرق داره.اتفاقا اونجا سرعت بازم کم میشه. بگذارید اینطوری بگم...سرعت و روایت توی ذهن من دو سوی یک اهرمند. یکی پایین بیاد دیگری بالا میره.و اینکه تکیهگاه این اهرم کجا باشه تعیین میکنه که با پایین اومدن یکی، دیگری چقدر بالا میره. وزن هریک از کفهها رو نقطه بالانس یا تکیهگاه تعیینمیکنه.
۵.توضیح زیاد یا غیر خلاصه هم همیشه راهگشا نیست.مثل همینمتن که احتمالا چیز زیادی بهتون نگفت...و حتی گره بیشتری ساخت . شاید. اما حداقلش اینه که اورجیناله. خودش به تنهایی وجود و معنی پیدا میکنه.
۶.خلاصه کردن ،سرعت بخشیدن و سریع گذر کردن انگار خصیصه دنیای حاضرمون شده.وتوی ایران مثل بسیاری چیزهای دیگر در سطحی ترین حالتممکن اینکار رو انجام میدیم.فاجعه وقتی رخ میده که در روابط اجتماعی و انسانی این سرعت و خلاصهسازیها رو انجاممیدیم.از معماری و شهرسازی تا دوستیها و رفتآمدهای خانوادگی تا ....
پ.ن.جدا از سلیقه شخصی و منطق محتواییم،مجموعهپادکستهای علی بندری را اتفاق مهم و موفق و باسلیقهای در پادکستری ایران میدانم. دمش گرم.
.
۱.برای من اینطوریه. شاید برای شما قصهی دیگری باشه.
۲.ملیساندره، زن جادوگر و عشوهگر به جان اسنو میگه:فقط یه جنگ وجود داره. اونم جنگ بین زندگی و مرگه.
۳.من ترجیح میدم و تلاش میکنم زندگی پیروز باشه. همیشه. حتی وقتی مرگ میشه سرنوشت محتوم.
۴ به بعد رو نمینویسم. با خودتون....
پ.ن:همین دیگه.
.
۱.اولین باری که نجوم درس دادن را تجربه کردم سال ۷۰ بود. اواخر دبیرستان ده دقیقه در یک برنامه عمومی نجومی در رصدخانه زعفرانیه و با نظارت معلمم آقای رضایی. نتیجه؟ بهتره چیزی نگم. افتضاح تمام عیار.ولی تلنگر خوبی بود برایم و قصهام شروع شد. راهی پر از پیچ و خم و شگفتی و اکتشاف تا خودِ امروز.
۲.اینکه چرا یادگرفتن نجوم را برای هرکسی مناسب و مفید و با کمی غلو،لازم میدانم بماند برای بعد. اما من از سال ۱۳۷۱ تا امروز نجوم آماتوری درس دادهام . درکنار سایر بدنامههای آموزشی رسمی و غیر رسمی که در دانشگاه و مدارس و مراکز علمی داشتهام. و هیچوقت (قطعا)اثر بخشی آموزش نجوم را در حوزهدیگری ندیدهام(حالا حساب تدریسهای آموزش رسمی که دادهام به واسطه نیاز به مدرک گرفتنش را جدا کنید دیگه). نجوم نگاهتان به علم، جهان و به فرایند آموختن متفاوت میکند و از آن مهمتر لذت و سرخوشی میسازد که کمتر دانشی چنین موفق است.
۳.ما توی رصدخانه زعفرانیه به همراه مدرسان دیگر هر ۵ سال یکبار مرور میکردیم سرفصلها و شیوه تدریس و مسیر اموزشیمان را . چون ذات علم در تغییر پیاپی است. و اصرار و تکیه بر روشها و دانستههای قدیم جز درجا زدن چیزی نداشت. این دورهی پنج جلسهای هم با همان سیاق طراحی شده. یعنی مدتهاست فکر میکنم باید برای آموزش نجوم باید تغییری بسازم برای مخاطب امروز و با امکانات و محدودیتهای این روزگار. این دوره جدید خیلی نزدیک به آن چیزیه که برای این روزگار بهش فکر میکنم.ساختاری سادهتر، کوتاهتر، فراگیرتر و دردسترستر، و کمک گرفتن از اینترنت(هرچند این آخری در کشور ما شوخی ای بیش نیست)
۴.اگر دوست دارید از نجوم سردربیارید، فرصت زیادی ندارید، و هرجای ایران(شایدم جهان) هستید. این دوره میتونه برای شما جالب توجه باشه.
همین
پ.ن. این پست رو موقت منتشر میکنم. تا روز شروع کلاس. لینک ثبت نام هم در بیوbio میگذارم..اگر هم لطف کردید و به دوستانتان معرفی کردید چه بهتر. باعث امتنان و خوشحالی است.
.
۱. چندی پیش وسط شلوغی غروبی از آخر هفته رفتم پارک دانشجو /ولیعهد سابق . بساطِ بلبشوی شهری را اگر میخواهید تماشا کنید غروبها به این کنج سابقا دلفریب و دلخواه شهر بروید. میفهمید مدیریت ناشهری در جایی چون تهران چگونه است. اما این پست موضوعش این نیست.موضوع این پست روز دختر است.
۲. این عکس را که میخواستم بگیرم، پسرجوانی جای این دختر نوجوان نشسته بود ...سر در گوشی فروبرده...به او گفتم من میخواهم از این زاویه عکس بگیرم.اگر ایرادی ندارد برایش که در کادر من باشد. برخاست و از کادر بیرون رفت...این دخترک که به همراه مادر و خواهرانی بزرگسال کنار من ایستاده بودند جهید و بی هیچ کلامی به جای پسرجوان نشست. عامدانه و مصرانه خودش را در کادر عکس جای داد.هرازگاهی روی برمیگرداند ببیند کارمتمام شده یا نه. گاهی پُزی میگرفت و ...
۳.تعمیم نمیدهم.اما این رفتار دختر زیبای کوچک برای من تلنگری بود و نشانهای از یک خواست...از خواستی که میخواهد به زور هم که شده دیده شود.از خواست دختری برای دیده شدن، برای بودن در قابی که کسی ،حتی ناآشنا ثبت میکند.بی آنکه قبل و بعدش را بداند.
۴.دختر کوچک قاب این تصویر،برای من استعارهای است از زنان این کشور که عامدانه نادیده گرفته شدهاند . گام به گام پیش آمدند تا از سایهبودن در آیند. وقتی درسخواندن برند موفقیت بود آنان سختکوشانه درسخواندند ، از حضور پسران در دانشگاهها پیشی گرفتند.در رشتههای ورزشی که پسرانه انگاشته میشد حضور رسمیتر یافتند، سراغ کارهای فنی رفتند . بارها این ایام میبینم کارگاههای نجاری و آهنگری و سرویس خودرو که زنان در آن مشغولند یا تیم کامل زنانه دارند...و حالا در روزهایی که جنبش زن زندگی آزادی راهافتاده و کم و بیش در جریان است آنها حضوری پرمشقت با لباسی متفاوت از عرف و خواست حاکمیت بر تن سعی میکنند با جا و بیجا در خیابان و عرصههای عمومی حاضر شوند.
۵.اینها و دهها رفتار دیگر چون اینها طبیعی است؟ بله و نه. طبیعی است چون در ذهنیت من خواستهی هر کسی تا وقتی برخلاف حقوق اساسی دیگران نباشد مجاز است. و نه...چون ترند و ساختار این توجه کردنها به امور مختلف نزد زنان ایران یکنواخت و همسان نیست...ولی این رویکرد را بدیهی میدانم...به خاطر همان اثبات بودن. دیدهشدن.رسمیت گرفتن...
۶. روز دختر،مادر ،زن یا هر روز دیگری را اگرمیخواهید تبریک بگویید، بگویید ولی توصیه شخص من، پژمان نوروزی، با اندک دانستهام این است به دخترانتان رسمیت بدهید،حضورش را ،خواستهاش را،تصمیمش را به رسمیت بشناسید. این از هر تبریک و تقدیری بالاتر است.